روضه (حاج محمود کریمی)
خواب در چشمان یثرب آمده مردمش خود را به خوشخوابی زده
باد سرد درد بین کوچهها هوهوی شبگرد بین کوچهها
احتضار از راه مخفی آمده رد شد از زیر در آتشزده
در میان خانهی مولا چه بود باغبان بود و گل یاس کبود
بانوی لولاک روی بسترش سر نهاده روی پای رهبرش
قابضالارواح با روحالامین نوحه میخوانند بر بانوی دین
مرغ شب فریاد هوهو میزند شمع، کنج حجره سوسو میزند
سایهای بر روی دیوار گلیست سایهی لرزان مولایم علیست
زانویی زیر سر بانوی خود در بغل دارد دگر زانوی خود
چشم دارد بر نگاه فاطمه شعله میگیرد ز آه فاطمه
نالهای آرام میآید به گوش میرود از هوش و میآید به هوش
هر زمانی چشم خود را باز کرد با زبان دل سخن آغاز کرد
کای همیشه همنشین فاطمه ای امیرالمؤمنین فاطمه
ای که بر ارض و سما هستی امیر جان زهرایت سرت بالا بگیر
آن که باید اینچنین باشد منم آن که باید شرمگین باشد منم
خواستم یاری کنم اما نشد بند حزن از دستهایت وا نشد
کار من از تو حمایت بود و بس از رضای تو رضایت بود و بس
من ولایت را به جان دارم علی روی بازویم نشان دارم علی
تو ولی داوری مولای من بر دو عالم سروری مولای من
فاتح بدر و حنین و خیبری تو وصی مصطفایی، حیدری
گردش آرامآرام نگات کرده ترسیم مدار کائنات
این پناه جان احمد در اُحُد فاطمه آن روز مدیون تو شد
عهد کردم هرچه گویی آن کنم جاننثاری تو را جبران کنم
تیر غم هم گر به سویت میپرد باید از قلب من اول بگذرد
شمع عالم لحظهای خاموش شد فاطمه بار دگر بیهوش شد