هواداران مهندس سید محمد بیاتیان

***(کـاری کـنیم بمـانـد نـه کـاری کـنیم بـمانیم)***

هواداران مهندس سید محمد بیاتیان

***(کـاری کـنیم بمـانـد نـه کـاری کـنیم بـمانیم)***

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)



گر نگاهی به ما کند زهرا
درد ها را دوا کند زهرا

بر دل و جان ما صفا بخشد
گر نگاهی به ما کند زهرا

کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی عطا کند زهرا

خاصه امشب که ازتجلی خویش
دهر را پُر ضیاء کند زهرا

می تپد قلب احمد از شادی
چشم حق بین چو وا کند زهرا

بضعه مصصطفی بود ، آری
جلوه چون مصطفی کند زهرا

خانه ی وحی را ز رخسارش
رشک غار حرا کند زهرا

نه عجیب گر به شأن او گویند
خاک را کیمیا کند زهرا

این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود چها کند زهرا

از کمال عبادت و طاعت
حکم بر ما سوی کن زهرا

چهره پوشد زمرد نا بینا
تا بدین حد حیا کند زهرا

در طرفداری از خدا و رسول
به علی اقتدا کند زهرا

جان خود را و محسن خود را
درره دین فدا کند زهرا

روز محشر که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا

همچو مرغی که دانه برچیند
دوستان را جدا کند زهرا

چون بگیرد قماط اصغر را
حشر را کربلا کند زهرا

همچنان کز برای همسایه
نیمه شبها دعا کند زهرا

چه شود با دعای خود از ما
ذات حق را رضا کند زهرا

چه شود گر ز رحمت بسیار
حاجت ما روا کند زهرا

چه شود گر بر مؤید هم
نظری از وفا کند زهرا


سید رضا مؤید
جلوه های رسالت ، ص 146


روضه (حاج محمود کریمی)

خواب در چشمان یثرب آمده     مردمش خود را به خوشخوابی زده
باد سرد درد بین کوچه‌ها     هوهوی شبگرد بین کوچه‌ها

احتضار از راه مخفی آمده     رد شد از زیر در آتش‌زده

در میان خانه‌ی مولا چه بود     باغبان بود و گل یاس کبود

بانوی لولاک روی بسترش    سر نهاده روی پای رهبرش

قابض‌الارواح با روح‌الامین     نوحه می‌خوانند بر بانوی دین

مرغ شب فریاد هوهو می‌زند     شمع، کنج حجره سوسو می‌زند

سایه‌ای بر روی دیوار گلی‌ست    سایه‌ی لرزان مولایم علی‌ست

زانویی زیر سر بانوی خود     در بغل دارد دگر زانوی خود
چشم دارد بر نگاه فاطمه     شعله می‌گیرد ز آه فاطمه

ناله‌ای آرام می‌آید به گوش     می‌رود از هوش و می‌آید به هوش

هر زمانی چشم خود را باز کرد     با زبان دل سخن آغاز کرد

کای همیشه همنشین فاطمه    ای امیرالمؤمنین فاطمه

ای که بر ارض و سما هستی امیر     جان زهرایت سرت بالا بگیر

آن که باید این‌چنین باشد منم     آن که باید شرمگین باشد منم

خواستم یاری کنم اما نشد     بند حزن از دست‌هایت وا نشد

کار من از تو حمایت بود و بس     از رضای تو رضایت بود و بس

من ولایت را به جان دارم علی     روی بازویم نشان دارم علی

تو ولی داوری مولای من     بر دو عالم سروری مولای من

فاتح بدر و حنین و خیبری      تو وصی مصطفایی، حیدری

گردش آرام‌آرام نگات     کرده ترسیم مدار کائنات

این پناه جان احمد در اُحُد     فاطمه آن روز مدیون تو شد

عهد کردم هرچه گویی آن کنم     جان‌نثاری تو را جبران کنم

تیر غم هم گر به سویت می‌پرد     باید از قلب من اول بگذرد

شمع عالم لحظه‌ای خاموش شد    فاطمه بار دگر بی‌هوش شد



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد